|
دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 23:5 :: نويسنده : hedye
چه صادقانه پذیرفتم... چه ابلهانه باتوخوش بودم... چه کودکانه همه چیزم شدی... چه زودنیازمندت شدم... چه حقیرانه ترکم کردی... چه بی رحمانه سوختم ولی هنوز " دوستت دارم"
خدا بهترین نعمتش را به بهترین بنده اش میدهد اما من که بهترین بنده اش نبودم .پس چرا تورا به من داد؟؟؟
باور کن ... ای ستاره ی درخشان شبهای تاریک تنهاییم وقتی نیستی گویا هوا بارانی ست...
بزرگترین ارزویم این بود که کوچکترین ارزوی توباشم...
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 21:58 :: نويسنده : hedye
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم دوستت دارم را برلبانم جاری کنم...
منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم سرروی شانه هایت بگذارم ازعشق تو ازداشتن تو اشک شوق بریزم
منتظر لحظه ای هستم لحظه ای مقدس... منتظر پیوند که تورادرآغوش گیرم بوسه ای ازسر شوق تقدیم توکنم...
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 21:36 :: نويسنده : hedye
اگر میدونستی قطره ی باران هنگام دور شدن ازابر چه حسی داره؟ اگر میدونستی یک بندر وقت رفتن کشتی ها چه تنها میشه؟ اگر میدونستی درخت کاج وقت پر کشیدن چه غمگین میشه؟ اگر میدونستی رفتنت چه اتیشی به جونم میکشه انقدر راحت نمیگفتی "خداحافظ"
منتظر لحظه دیدار توهستم سحل است که بگویم: گرفتار تو هستم هرچند که دور از تو من زتودورم... برجان تو سوگند که دوستدار توهستم...
باتمام وجودم قلبم رابه توهدیه کنم من منتظرم ...منتظر لحظه ای پاک ومقدس که به توبگویم: هستی ام هم نفسم مونس شبهای بی قراری ام من دوستت دارم اری من عاشق توام وعاشقانه تورا میپرستم...
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 20:11 :: نويسنده : hedye
امشب در غم نبودنت اشک فراق میریزم امشب شمع حسرت آرزوهای برباد رفته ام ذره ذره اب می شود... امشب برای مرگ آرزوهایم لباس سیاه پوشیدم...کاش امشب کسی برای عرض تسلیت به خانه ی دلم می آمد ... کاش امشب تو بودی ودلداریم میدادی ودفترکال ارزوهایم را ورق میزدی اما افسوس که نیستی وزندگی بی تو قشنگ نیست ...افسوس...
گفته بودم گر بیایی مقدمت را گل فشانم گل چه قابل؟مهربانم "چشهایم فرش راهت"
داستان زندگی من قصه ای است که متن ان وجود توست وپایانش نبود توست...
مرغ شب خواب است وازعشق تو بیدارم هنوز دیده نابینا شد ومشتاق دیدارم هنوز
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 19:48 :: نويسنده : hedye
ای کاش گذر زمان در دستانم بود تا لحظهای باتوبودن را انقدر طولانی میکردم که برای بی تو بودن وقتی باقی نماند...
درمیان همه گل گشتم وعاشق نشدم... تو چه کردی؟که تورا دیدم ودیوانه شدم...
صفحه قبل 1 صفحه بعد |